معنی برگه زردآلو

کالری خوراکی ها

زردآلو(برگه خشک)

100گرم 270 کالری

۱۰۰گرم ۲۷۰ کالری


زردآلو

۱۰۰گرم ۵۰ کالری

گویش مازندرانی

زردآلو

زردآلو

تعبیر خواب

زردآلو

زردآلو چون به وقت بود وطعم شیرین، دلیل است به عدد هر زردآلویی که خورد او را دیناری حاصل شود. اگر زردآلو ترش بود، دلیل که او را غم و مصیبتی رسد و بعضی ازمعبران گویند: زردآلو به تاویل کنیزک و نیز به تاویل مال یا نعمت باشد. - محمد بن سیرین

زردآلو به خواب، بیماری است چون به وقت خود بود، اگر نه به وقت خود بود، غم و اندوه است. اگر به طعم شیرین بود منفعت است. - امام جعفر صادق علیه السلام

اگر بیند که هسته زردآلو بشکست و تلخ بود، دلیل که اندوهی به وی رسد. اگر شیرین بود، دلیل است از مردی بی اصل منفعت یابد. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

لغت نامه دهخدا

زردآلو

زردآلو. [زَ] (اِمرکب) زردالو. درختی است از تیره ٔ گلسرخیان جزو دسته ٔ بادامی ها که دارای میوه ٔ شفت می باشد. آنچه را که بنام هسته ٔ میوه ٔ این درخت می نامیم عبارت از درون بر و دانه می باشد. منشاء این گیاه را ارمنستان میدانند، ولی بطور قطع اصل این درخت از آسیای غربی و مرکزی است. درخت زردآلو چندان مرتفع نمی شود و شاخه هایش در اطراف گسترده می شوند. برگش بیضوی یا نسبتاً گرد و بیشتر قلبی شکل و گلهایش سفید است. اروق. اروک. مشمش. (فرهنگ فارسی معین). || نام میوه ای چون خشک شود خوبانی نامند. (آنندراج). میوه ٔ زردآلوبن و قیصی و شفتالو. (ناظم الاطباء). میوه ٔ درخت مذکور، تا حدی درشت و آبدار و زردرنگ یا زرد مایل به قرمز است. قسمت مأکول میوه ٔ این گیاه بحد کافی دارای ذخیره ٔ مواد قندی است و ضمناً بوی معطری نیز دارد. (فرهنگ فارسی معین). نام میوه ای چون آن را خشک کنند خوبانی نامند. (غیاث اللغات). مشمش. (دهار). تفاح ارمینی. مشمش. برقوق. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
نرم کردستیم و زرد چو زردآلو
قصد کردی که بخواهیم همی خوردن.
ناصرخسرو (دیوان ص 309).
نشنیده ای که دید یکی زیرک
زردآلوئی فتاده به کوی اندر
چون یافتش مزه ترش و ناخوش
وآن مغز تلخ باز بدوی اندر.
ناصرخسرو.
بسان خار زردآلو خلنده سبلت آوردی
که یارد بیش از لبهات شفتالو خرید ای جان.
سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
از همه چیزها فکندستند
مهر بر توت و سیب و زردآلو.
سوزنی (ایضاً).
اما زردآلو است آنجا که در همه جهان مانند آن نباشد به شیرینی و نیکویی و زردآلو کشته از آنجا بهمه جایی برند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 124). و انواع فواکه زردآلوی سبزه چی و انبرود ملچی. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 137).
سیب و زردآلو و آلوچه و آلوبالو
باز انجیر وزیری و خیار خوشخوار.
بسحاق اطعمه.
رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 226 شود.
- زردآلو انک، گونه ای زردآلو که میوه اش نامرغوب و دارای هسته ٔ تلخ و ریزتر از انواع دیگر است. (فرهنگ فارسی معین).
- زردآلو غوله، زردآلو غوره. زردآلوی نارس. اخکوک. (فرهنگ فارسی معین).
- زردآلوی پیش رس، گونه ای از زردآلو که دارای میوه ٔ ریزه و نامرغوب است و میوه اش زودتر می رسد. (فرهنگ فارسی معین).
- زردآلوی شکرپاره، گونه ای زردآلو که میوه اش بسیار شیرین، درشت و معطر و در خراسان فراوان است. (فرهنگ فارسی معین).

زردآلو. [زَ] (اِخ) دهی از دهستان ای تیوند است که در بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع است و180تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

زردآلو. [زَ] (اِخ) دهی از دهستان میش خاص است که در بخش بدوه ٔ شهرستان ایلام واقع است و 320 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


برگه

برگه. [ب َ گ َ / گ ِ] (اِ مرکب) برگ کوچکی که در پای ساقه ٔ گل است. (لغات فرهنگستان). برگ خرد.
- دوبرگه، علفی است. (لغت محلی شوشتر، خطی).
|| خشک کرده ٔ هلو و زردآلو چون آنرا به دو نیمه کرده و نیز هسته ٔ آن بیرون کرده باشند. نیمه کرده و خشک کرده ٔ هلو و زردآلو و غیره. کشته ٔ دانه بیرون کرده و به دو فلقه کرده. خشک کرده ٔ استخوان بیرون کرده ٔ شفتالو و زردآلو و مانند آن. لپه ٔ خشک کرده ٔ هلو وزردآلو میوه را دو قسمت کرده، هسته بیرون کرده و خشکانیده باشند برگه نامند. کشته. مفلق. (یادداشت دهخدا): خشک کرده ٔ میوه هایی که بصورت خشکبار به بازار عرضه میشوند از قبیل خشک کرده ٔ زردآلو و انجیر و سیب (میوه ٔ اخیر در خراسان بصورت برگه نیز عرضه میشود). (فرهنگ فارسی معین). || زردآلوی خشک کرده. برگه ٔ زردآلو. کشته ٔ زردآلو. کشته. (فرهنگ فارسی معین). || بجای فیش پذیرفته شده و آن پارچه ای از کاغذ یا مانند آن است که در آن نام کتاب یا چیزهای مرتب کردنی را می نویسند. (لغات فرهنگستان). ورق کوچک. وریقه. (یادداشت دهخدا).قطعات کاغذ و مقوا که بر آن چیزی نویسند. (فرهنگ فارسی معین). || نشانه. علامت. نمونه.
- برگه ٔ دزدی، پاره ای از مال دزدیده که پیش دزد شناسند و بدست آویز آن مطالبه ٔ مابقی کنند. (آنندراج). یک قطعه یا یک پاره از مجموع دزدی شده که نزد دزد بدست آرند. جزئی از اجزاء بسیار اشیاء مسروقه باشد که حسبه نزد سارق یابد. نمونه ای از اشیاء مسروقه. (یادداشت دهخدا):
شعر رنگین مرا کس نتواند بردن
برگه ٔ دزد حنا زود بکف می آید.
منصور فکرت (از آنندراج).
هر کس ز وجود خویشتن برگه گرفت
گو مگذارش که یافت گم کرده ٔ خویش.
میرزا عزت ناصح (از آنندراج).
|| (اصطلاح خیاطی) پاره ای از جامه. قسمتی از جامه. سجاف زیرین طرف راست پیراهن و جز آن. (از یادداشت دهخدا).
- امثال:
چه ماند از کار پوستین، یک برگه و دو آستین، این کار بسی دیر کشید. (امثال و حکم دهخدا).

برگه. [بِرْ / ب ِ رِگ ِ] (اِخ) لوئی. (1880- 1955 م.) مهندس و هوانورد فرانسوی که یکی از نخستین سازندگان هواپیما بوده است. (فرهنگ فارسی معین).

فرهنگ عمید

برگه

برگ،
برگ‌مانند، چیزی که شبیه برگ باشد،
تکه‌های بریده‌شده از هلو یا زردآلو که آن‌ها را در آفتاب خشک کنند،
نشانه و نمونۀ مال،
تکه‌ای از اموال دزدیده‌شده که در نزد کسی پیدا شود،
تکۀ کوچک کاغذ برای یادداشت، فیش،

معادل ابجد

برگه زردآلو

475

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری